رندان همه جمعند و فقط جای تو خالیست در محفل رندان زرنگی متعالیست
رندی اگر که هنری بود میگشت در درس هنر نمره تو بیست(مرداد ۱۴۰۳)
****
یکی بود یکی نبود. در یک جزیره خیلی کوچک دو نفر زندگی میکردند. آنها تنها بازماندگان یک کشتی بزرگ بودند که در نزدیکی آن جزیرک (اسم مندراوردی برای جزیره خیلی کوچک) غرق شده بود. از روزی که کشتی غرق شد سالها میگذشت. نه یک کشتی یا هواپیما از نزدیکی جزیره عبور کرده بود که آنها را نجات بدهد و نه گرسنگی و بلایای طبیعی منجر به مرگ آنها شده بود. زندگی یکنواخت بود و آنها در تعامل با یکدیگر زندگی میکردند.
یکروز که آنها در کنار ساحل نشسته بودند یک موجود عجیب ظاهر شد. گفتند تو که هستی و چه هستی؟ آن موجود گفت من پیک الهی هستم. آمدهام به شما خبر بدهم که فردا آخرین روز زندگی شماست. ساعت دوازده ظهر دار فانی را ترک خواهید کرد. هر کدام از شما میتوانید یک بیت شعر از خودتان بر روی این جزیرک به یادگار بگذارید. بلافاصله پس از اتمام این جمله آن موجود ناپدید شد. روز بعد دقیقا ساعت دوازده ظهر یک اشعه نور خیلی قوی (مانند فیلمهای الکی هالیوودی) بر آنها تابید و ناپدید شدند.
در آن جزیرک یک تخته سنگ وجود داشت که روی آن دو بیت شعر حکاکی شده بود.
عمری گذشت و بجز عیش و نوش و صفا در این دار فانی نگشت چیزی نصیب ما
عمری گذشت و ز عیش و نوش و صفا در این دار فانی نگشت چیزی نصیب ما
تقدیم به دوست ارجمند دکتر محسن فردمنش (پائیز ۱۴۰۲، اکتبر ۲۰۲۳)
یا رب به از ما بهتران بیشتر بده ، بهتر بده
از ما بگیر یک لقمه نان، کیک لذیذ ایشان بده
تحریم و زور کافی نبود ویروس زدی بر جان مان
برما فرست درد و بلا ، عمر طویل ایشان بده
(حبیبی، اردیبهشت ۱۴۰۰)
من اگر ميدزدم، تو اگر ميدزدى، همگان ميدزدند
پس از مرگم مرا در خاك مخوابانيد
مرا اول در آتش خوب بسوزانيد
سپس خاكسترم را در سحرگاهان
بر آب رود آرامى بپاشانيد
بجاى گريه و شيون در آن لحظه
بخنديد و برقصيد و برقصانيد
مهر ماه 1396
******
در جشن گل و مهمانى بهار
حرص طلا و دلار را به روزى دگر سپار
کجایی
بلائی آسمانی نافرستادی نهیبی از سر خشم ناکشیدی؟
شهریور ۱۳۹۱ (۲۰۱۲)